مردی از قبیله جاودانان
مهدی یساولی پرده نخست؛ تهران، باغ ملی، سال 1392خورشیدی، یک روز دل انگیز پاییزی «خیلی ممنون آقا! باغ ملی پیاده میشم» ... به سرعت از تاکسی پایین آمده کرایهام را میپردازم. از زیر دروازهای که نماد تاریخی پایتخت 200 ساله ایران است، گذشته، وارد محوطه خاطرهانگیز باغ ملی میشوم. این محوطه تاریخی و زیبا اگر دلتنگ باشی میتواند گوشه خلوتی برای دلتنگیهایت باشد. باورت نمیشود چند صد متر دورتر بازار فیلم و نوار و سی دی برپا است و کمی آنسوتر بازار دارو و دوا و بالاتر از آن بورس دلار و فرانک و یورو. اینجا اما در فضای ساکت و آراماش چنان قراری مییابی که میخواهی ساعتها بنشینی و بیندیشی. اینجا آمدهام تا از وضعیت موقوفهای خبر بگیرم که شهرتش همه جا را برداشته است. اهل فرهنگ و معرفت، اینجا و نامی را که با آن جاودانه شده است میشناسند و اگر نشناسند باید کمی به معرفت خود شک کنند. چند ده متری که از سردر رفیع باغ ملی فاصله میگیری، ساختمانی را میبینی که بر پیشانیاش روی کاشیهای لاجوردی نوشته شده «کتابخانه و موزه ملی ملک».