بلبل
بلبل
Luscinia megarhynchos پرندهای است از خانوادهٔ Humicolidue، جزو راستهٔ گنجشکان، متعلق به دستهٔ دندانینوکان که قدش تقریباً به اندازهٔ گنجشک است و رنگش در پشت خاکستری مایل به قرمز است و در زیر شکم، متمایل به زرد است. نوکش ظریف و تیز است.[1]
قدّ بلبل تقریباً 16 سانتیمتر است. نروماده همشکل است. نشانهٔ خاصی تقریباً ندارد، جز اینکه دمش بلوطی مایل به قهوهای است و صدای جالب توجهی دارد. پرندهٔ نابالغ خالخال و لکهلکه است.
نوعی بلبل دیگر نیز وجود دارد که «بلبل خالدار» خوانده میشود و خیلی شبیه به بلبل معمولی است با این تفاوت که بدن و دمش پررنگتر و قهوهای زیتونی میباشد.
بلبل را از خانوادهٔ توکا «Family Turidae» بشمار آوردهاند.[2]
در زبان فارسی، علاوه بر کلمهٔ بلبل، اصطلاحات مرغ زندخوان، مرغ شباهنگ، مرغ شبخوان، مرغ شبخیز و مرغ صبحخوان نیز بدین پرنده اطلاق میشود و دو نام اخیر یعنی مرغ شبخیز و مرغ صبحخوان به خروس نیز، اطلاق شده است.[3]
بلبل از قدیمالایام به سبب چهچهٔ دلانگیز و نغمات موزونش در ادبیات فارسی، مقام بلندی داشته است، از زمان «آرسیتونانس» تا کنون کوشش در تحلیل نغمههای آن به سیلابها بعمل آمده ولی هنوز توفیقی حاصل نشده است.[4]
«قزوینی»، در عجایبالمخلوقات دربارهٔ «بلبل» مینویسد:
اگر کسی گل را از بوته بچیند، بانگ بسیار کند و یکزمان بیآب نتواند بود و از غایت کوچکی، مار به او حمله میکند و او را میخورد و روزی که باد باشد، از قفس خود بیرون نیاید و از خواص اوست که در قفس زواجت نکند.[5]
یکی از عناصر همیشگی شعر فارسی، بلبل بوده است. او را به عاشق و سوختهای تشبیه کردهاند که عشق گلشن صبر و آرام را از وی گرفته است. آتش خار گل بر خرمن این عاشق شیدا افتاده است، بلبل از درد فغان برمیآورد و مانند عاشقان زار، ناله سر میدهد، گاهی به شاعری تشبیه میشود که بیوزن عروض شعرهایی نیکویی سراید، غزلهایی شیرین که شاعران را هم مبهوت میکند، و گاهی به شکل انسانی مست تشبیه میشود که چمن را از گلبانگ عاشقانهاش پرمیکند. گاهی هم قیافهای مقدس به خود میگیرد و شروع به موعظهٔ مردم میکند
در قدیم رسم بود که در پای منبر وعاظ، قاریانی چند مینشستند و پیش از رفتن واعظ بر منبر آیاتی چند، از کلامالله را به صوت بسیار دلکش میخواندند. در منطقالطیر عطار، بلبل و قمری به رسم و عهد زمان مقری هدهد شدهاند:[6]
پیش آمد بلبل و قمری بهم
تا کنند آن هر دو تن مقری بهم
هر دو در آنجا بر کشیدند آن زمان
غلغلی افتاد از ایشان در جهان
لحن ایشان هر که را ور گوش شد
به قرار آمد ولی مدهوش شد
هر یکی را حالتی آمد پدید
کس نه با خود بود و نه بیخود پدید
بعد از ان هدهد سخن آغاز کرد
پرده از روی معانی باز کرد[7]
[1]- معین، محمد. فرهنگ فارسی. تهران: منشأ دانش، 1388، ذیل بلبل
[2]- اسکات، درک. پرندگان ایران. ترجمهٔ محمدحسین مروج همدانی، علی ادهمی میرحسینی و اسکندر فیروز. تهران: ابن سینا، 1347، ص 311.
[3]- مکری، محمد. فرهنگ نامهای پرندگان در لهجههای غرب ایران (لهجه کردی) و تطبیق آنها با نامهای فارسی و لهجههای دیگر محلی ایران. تهران: امیرکبیر، 1361، ص 35.
[4]- دایرةالمعارف فارسی مصاحب، ذیل بلبل
[5]- زکریا بن محمد قزوینی. عجایبالمخلوقات. به اهتمام بابو منوهر لال. لکنهو: بینا، 1331، ص 430.
[6]- منطقالطیر، گوهرین ص 325.
[7]- عطار نیشابوری. منطقالطیر. تصحیح صادق گوهرین، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348، ص 92.