عنقاء
عنقاء
عنقاء )عَنْقاءْ)
پرندهای است معروفالاسم و مجهولالجسم[1]. طایری است گردندراز که نزد بعضی وجود فرضی دارد چرا که هیچکس آنرا ندیده است.[2] در نفایس الفنون از تفاسیر مسطور است که در زمین اصحاب الرأس مرغی بس عظیم با چهارپای و روی مانند آدمیان و با پرهای الوان و با گردن درازی پیدا شده بود، هر جا که کودکی دیدی ببردی، آن قوم پیش حنظله بن صفوان که پیغمبر ایشان بود رفتی، از آن شکایت کردند حنظله دعا کرد حق تعالی آن مرغ را در بعضی از جزائر انداخت و در آن جزائر فیل و اژدها را شکار کرده میخورد[3] در غیاث اللغات نیز آمده است: بدین جهت عنقاء را به این نام خواندهاند که طویلالعُنُق بوده و به فارسی نام آن سیمرغ است، عنقای مغرب مرغی بود بس عظیم و درازگردن و مغرب از این جهت گویند که طیور را فرو میبرد و اطفال و دختران را نیز بلع میکرد.[4]
در اصطلاح صوفیه عبارت از هیولی است، زیرا هیولی دیده نمیشود. همچنین انسان کامل را نیز عنقا گویند نبی، ولی، مرد کامل:
چشم، هدهد دید و جان عنقاش دید
حس چو کفّی دید و جان عنقاش دید <مولوی>
عنقای دل: عالم روح، عالم عشق، عالم بینیازی، جهان معنی:
گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل <مولوی>
عنقای غیب: دانندة راز، آگاه به سر، مرد کامل:
ای دلت پیوسته با دریای غیب
ای به قاف مکرمت عنقای غیب <مولوی>
خود را عنقا کردن: کنایه از گم شدن و ناپدید گردیدن
از کُه مشرق چو طاوسی برآید بامداد
در کُه مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند <ناصرخسرو>
همچنین عنقا نام سازی است گردن دراز:
مطربانی چو باربد زیبا
چنگ و بربط، چغانه و عنقا <مسعود سعد سلمان>
ز دستان قمری در او بانگ عنقا
ز آواز بلبل در او زخم ازهر <ازرقی>
به پیروزی و بهروزی، نشین میخور به کام دل
به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا <مسعود سعد سلمان>
در منطقالطیر، عطار نیز عنقا را همان سیمرغ دانسته است:
هر که عنقا را است از جان خواستار
دست از جان باز دارد مردوار <عطار>
عنقا مانند شرحی که از سیمرغ داریم در جایی بلند بر روی کوه قاف آشیانه دارد:
برو این دام بر مرغی دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه <حافظ>
بود از بس بر دل من دیدن مردم گران
شد شبک در دیده، کوه قاف چون عنقا مرا <صائب تبریزی>
ببُر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشهنشینان ز قاف تا قاف است <حافظ>
چه پروا دارد از سنگ ملامت، دل چو شد وحشی
که کوه کوه قاف نتواند شکستن بال عنقا را <صائب تبریزی>
نقطه قاف قناعت دامن من گشته است
بال عنقا بادزن زیبد من افتاده را <صائب تبریزی>
وحشت من از سبکروحان گرانی میکشد
هست بر دل کوه و قاف از صحبت عنقا مرا <صائب تبریزی>
همچنین عقیده دارند، عنقا پرورش دهندة زال است:
آن هر دمی که توشه ز وحدت طلب کنم
زال زرم که نام به عنقا برآورم<خاقانی>
در کمین شرق زال زر هنوز
پر عنقا دیدهبان بنمود صبح <خاقانی>
[1]- منتهیالارب، به نقل از لغتنامه دهخدا، ذیل عنقاء.
[2]- شنیدم کار هم توسن کشیدش
چو عنقا کرد از اینجا ناپدیدش <نظامی>
هر نهفته چو عنقا بماند از آنکه نماند
کسی که باز شناسد همای را از خاد<ظهیر فاریابی>
افتخار زمانه عیش الدین
ای چو عنقا نظیر تو معدوم <ظهیر فاریابی>
برون رفت و روی از جهان در کشید
چو عنقا شد از بزم شه ناپدید <نظامی>
[3]- گوهرین، صادق. فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی جمالالدین محمد بن محمدحسین بلخی. تهران: زوار، 1381. ذیل عنقاء.
[4]- برهان، محمدحسین بن خلف. برهان قاطع. به تصحیح دکتر محمد معین. تهران: امیرکبیر، 1356. ذیل عنقاء.