سخن گفتن مور با سلیمان
... اصحاب قصص روایت کردهاند که یک روز سلیمان علیهالسلام با جمله لشکر بر تخت نشست و در سفری میرفتند و بعضی بر اسبان تازی، تا در بیابانی رفتند که آنرا سُدَیر خوانند در حد شام ... . چون نگاه کرد از مسافتی سه میل زمین روی بیابان جمله به مورچه سیاه شده بود که در عدد و فهم هیچ آدمی نیاید. چون مورچگان از دور سلیمان علیهالسلام را بدیدند؛ آنکه مهتر ایشان بود بر بلندی رفت و گفت: «یا ایها النمل ادخل فی مکانه» یعنی ای مورچگان جمله به مسکن خود در بروید و روی زمین را خالی سازید که سلیمان پیغمبر علیهالسلام می آید با لشکر، مبادا که شما را زیر اَقدام خود کشند و ایشان از حال شما خبر ندارند و نیز گفتهاندکه «و هم لا یشعرون»، یعنی سلیمان علیهالسلام و لشکر ندانستند که مورچه چه میگوید. پس حق تعالی چنان تقدیر کرد که از مسافت سه میل راه آواز مورچه به سمع سلیمان علیهالسلام رسید. در حال فرود آمد و لشکر را فرود آورد و سلیمان علیهالسلامو لشکر، خدای را سجده کردند و سیاهی میدیدند اما کسی ندانستیکه آن چیست.سلیمان علیهالسلام گفت: «شما می دانید که آن چیست»؟ گفتند نی. گفت: «آن سیاهی جمله مورچگانند که خدای تعالی مسخر من کرده است». پس خدای را سجده کردند و اسبان را افسار گرفتند […] و آهسته همی رفتند تا سلیمان علیهالسلام نزدیک قصر مورچگان رسید. وی پیش سلیمان علیهالسلام آمد و سلام کرد و تحیّت به جای آورد و گفت: «یا نبی الله هرگز ملکی ندیده ام چون ملک تو و سلطنت تو. سبحان الذی من جمع ملک الدنیا و الآخره». منزها خداوندا که از بهر تو کرد ورد پادشاهی و آخرت.
سلیمان گفت ای مورچه نام تو چیست؟ گفت: «منذر». گفت: «عدد شما چند است؟ مأوای شما کجاست و معنیت شما از چه باشد»؟ گفت: «عدد ما چندانی بود که اگر جن و انس گرد آیند و خواهند که عدد ما بدانند به عجز باز گردند الا که خدای تعالی معلوم گرداند». گفت: «لشگر خود را بر من عرضه توانی کردن»؟ گفت: «یا نبی الله یک لحظهتوقف کن تا من بعضی از لشکر خود بر تو عرضه کنم». چون یک ساعت بر آمدمورچه لشکر خود را بانگ کرد و بر بلندی شد. چون سلیمان علیهالسلام نگاه کرد فوجفوج و گروهگروه می آمدند، گروهی از مشرق و گروهی از مغرب. هر گروه به لغت خود سلیمان علیهالسلام را سلام می کردند تا چندان مورچه گرد آمدند که به زمین یمن پای را جا نبود؛و سلیمان علیهالسلام عجب ماند و گفت: «منزها آفریدگارا تو قادری بر هر چیزی که بیافریدی و کنی آنچه تو خواهی و روزی دهی آنرا که تو خواهی» ...
ص362 و 363 از نسخه ی 4072