داستان هزار و یک شب

​شهریار راهی دیدار با برادر بود که از خنجر بی وفایی زخم برداشت. تاوان این زخم را دختران شهر پرداختند؛ شب در لباس نوعروس، از خانه ی پدر به قصر شهریار می رفتند و سپیده دم، از دار دنیا به سرای عقبی! دیگر کسی را تاب و توان بازی خونین شهریار نمانده بود تا آنکه شهرزاد، دختر دانا و سخندان وزیر به پاخواست. شهرزاد قصه گو، در لباس نو عروس، قدم در کاخ شهریار گذاشت و با هزار یک افسان، خشم شهریار را مرهم گذاشت و شهر و شهروندان را، از ترس تیغ کور و خون ریز خشم رها کرد.

برچسب‌ها:

نظر شما: