فلسفه شمایلنگاری
درجهانبینی افلاتون، حکیم، فیلسوف و هنرمند، حقیقتی واحد را محاکه میکنند. هر سه میخواهند تا به معرفتِ صورت نوعیه- آیدوس –رسند، که اصطلاح افلاتون به مُثُل ترجمه شده. کار حکیم شناخت حقایق است، کار هنرمند، خلق تمثیلی صورت نوعیه.
خداوند خالق است که خلقت او در امر او ظهور مییابد و کار هنرمند خلق استعاری این ظهور است در درجهیی از مقام خلیفهالله بودن. خلق خداوند بیاسباب است و خلق هنرمند به اسباب. در این تفاوت مقام، ظهور شمایل نوعیه، نزول فرشتهگانی است به مثال خلقت جزئیه، که هنرمند واسط آن است. فرشتگان فارقلیطاند. جبرئیل پری بر خاک دارد، و پری دیگر بر آسمان. ولیّان، پرشان، روحشان، که نفس ناطقه بر خاک دارند، و نفس مطمئنه بر افلاک و خلیفهاند در مقام فارقلیطاز خداوند بر خاکیان. و نقاشان ما، فارقلیطاند با قلمی بر غلظت مادیِ رنگ، و شهود جوهرِ حقایقِ اشیاء. کار آنان و شمایل قدیسان در کار آنان، شمایل فردی نیست. کار و شمایل نوعیه است؛ تمثیل است از جوهر وجود کهذات قدوس است، که حضور غیب را در صورت انسانی قدیسانِ خود تَمثُلجویی میکند.
شمایلنگاری ایرانی، کشف حقیقت حاضرشوندهی وجود است در صورت متمثل انبیاء و اولیاء و حتی قهرمانان. چهرهی بیسایهی بیابهام و بیحالت، نشانهی حضور مطلق است در لحظهی جزئیه-به مَثَل در جنگ یا اجلاس-. میتوان پردههای قهوهخانه را از واقعهی کربلا، و نیز واقعات شاهنامهیی را حتی، نوعی شمایلنگاری توسعهیافته دانست؛ نه واقعهنگاری –که در ایکونوگرافیهای روسیهی ارتدوکس هم میتوان این توسع شمایلنگاری را دید-هر چند در اینجا برگِرد اولیاء، اشقیاء و جهنم و بهشت احاطه دارند، که خود تاکیدی است بر اراده و ماموریت شهادت.
این شمایلها، یادگاری از چهرهها نیستند و شبیهنگاری هم نیستند. بل یادآور ماهیات ازلی، و اعیان ثابتهاند، که نیز ذکراند بر آدمیان تا اطمینان یابند –لطمئن قلبی- که زمین و خلق درحضور ذات حقیقت، پایدار و قدسی است. در قرآن کبیر هم سخن از وجه خداوند میرود و دستهای او، و که بر عرشی نشسته. این، سخنِ امر استکه به وجه تمثیل، خود را در فیکون متجلی میکند. و شمایلها تمثیلی است از آن تمثیل؛ از آن است لابد که در این شمایلنگاریها، قدسیان اغلب در لامکاناند. جایی میان آسمان و زمین، یا همهی پهنه را چنان پر کردهاند که همهی فضا وجود آنان است. وجودی که در پر کردن فضا، فضا را به قدسیتی دور از دسترس تبدیل میکند.
اما که شمایلنگاری ایرانی، بالخاصه از دورهی زندیه، یکسنت خاصه شد، که ریشه در موازین اعتقادی شیعه دارد. بیوجه نیست که بیشترین این شمایلها در نقاشیِ پشتِ شیشه، سنت مییابد -هر چند میگویند به سبقه پشتِ شیشهنگاریهای ونیز ایتالیا-. اما که در اینجا از شیشه چیزی کشف میشود . در شمایلنگاریهای پشتِ شیشه، ما از پشت یک شیشه بر تصویر ناظر میشویم. اینچنین ناظرشدنی یک کشف راهبردی است. در این فن و انتخاب و کاربرد شیشه حتی جسمیت رنگ از دید حذف میشود. در اینجا نقاشیِ پشتِ شیشه، دیگر یک فن ظریف نیست؛ که بر آمده از ضرورت یک رویکرد است؛ درست است که نقاشیهای عَجب چینی در پشت شیشه صراحیهای تنگدهان، خود نمونهی اعلای فن شیشهنگاری است اما در اینجا این هنرِ ماخوذ در شمایلنگاری، راهی دراز در اندیشهی اعتقادی ما میپیماید. اندیشهی اثیریشدنِ قداستِ صورت نوعیه، و رسیدن به حذف جسمیتِ رنگ و خط، و رسیدن به یک صافی بدون بعد و مادیت.
هنر شمایلنگاری ایرانی، در پشت شیشه بهخاصه، نوعی رویکرد و کشف چگونگی فنی است، که چگونه با مواد و عناصر مادی از مادیت رها شویم. همچون آینه، که خود هیچ ندارد بجز انعکاس؛ و جز مجاز راهی درخود ندارد. اما که شمایلنگاری پشت شیشه نه مجاز که ظهور حقیقت است. نوعی واقعنگاری است از ذات حقیقت. در این مسیرِ بازیابی، بهترنساندانتال شدنِ مواد مادی نقاشی میرسد.
در واقع ما، انعکاس یا آن روی نقاشی را دریافت میکنیم، نه خود نقاشی را. و این امر نه تنها شمایلنگاری قداست است که رسیدن به پیرایشِ قدسیشدهی خود فن-عملِ نقاش است.
این چهرههای حضوریافته، دیگر مادیت رنگ و خط را ندارند؛ بلفراسوی آنهاست که بر ما ظهور مییابد. شمایلنگاری ایرانی دیگر فقط نمایش قداست تمثیلی نیست؛ بل، خود اجرا و ابزار اجرا متصاعد میشود به نبودن؛ تا بودن به وجه تمثیل؛ یا وجهالله متحقق عینی شود.
اینها همه گفتیم تا خلوصِ خود این شمایلنگاران را –که بدون این خلوص ایمانی، ظهور منوجه این شمایلها امکان صورتنگاری نمی یافت- متذکر شویم و غبطه خوریم از این همه خلوص که دور از ماست در این دوران. و تقدیر باشد بر آن کسان که این شمایلها را گرد آوردهاند به خلوصی دیگر، و این چنین به ما نزدیک کرده اند و نیز موزه ملک، که بانی آن در این رهپویی، سنت و مدرنیته را چنین بر آمیخته که از آن اندیشهی نوین موزهداری، وجاهت یک ضرورت رفتاری ملی– سنتی را یافته است.
محمدرضا اصلانی