دخترکانی که قصه خود را ساختند

کتابخانه و موزه ملی ملک در یک روز پرماجرا و هیجان‌انگیز، میزبان دخترکان باهوش ۶ تا ۹ ساله بود؛ کودکانی که امروز در گیرودار زندگی ماشینی، کم‌تر شگفت‌زده می‌شوند، انگار که بسیاری از رخدادهای زندگی را یکجا با هم آزموده و دیگر چیزی تازه نمی‌تواند آن‌ها را سرذوق آورد ... این زندگی دیجیتال با کودکان ما چه‌ها که نمی‌کند ... اما باز شاید جاهایی و موقعیت‌هایی را بتوان یافت که آنان را در دنیای خیال‌انگیز فرهنگ و ادبیات ایران رها ساخت تا خود، با آن دنیا روبه‌رو شوند و پایانی بر ماجرا رقم بزنند. اینجا در زمره معدود جاهایی است که می‌توان شگفتی این کودکان امروزی را برانگیخت و سر ذوق‌شان آورد ... یک تور هیجان‌انگیز با سرگرمی و بازی برای این دخترکان!

دخترکانی که قصه خود را ساختند

کتابخانه و موزه ملی ملک ... چراغ باغ قصه‌ها باز روشن شد

دخترکانی که قصه خود را ساختند

کتابخانه و موزه ملی ملک در یک روز پرماجرا و هیجان‌انگیز، میزبان دخترکان باهوش ۶ تا ۹ ساله بود؛ کودکانی که امروز در گیرودار زندگی ماشینی، کم‌تر شگفت‌زده می‌شوند، انگار که بسیاری از رخدادهای زندگی را یکجا با هم آزموده و دیگر چیزی تازه نمی‌تواند آن‌ها را سرذوق آورد ... این زندگی دیجیتال با کودکان ما چه‌ها که نمی‌کند ... اما باز شاید جاهایی و موقعیت‌هایی را بتوان یافت که آنان را در دنیای خیال‌انگیز فرهنگ و ادبیات ایران رها ساخت تا خود، با آن دنیا روبه‌رو شوند و پایانی بر ماجرا رقم بزنند. اینجا در زمره معدود جاهایی است که می‌توان شگفتی این کودکان امروزی را برانگیخت و سر ذوق‌شان آورد ... یک تور هیجان‌انگیز با سرگرمی و بازی برای این دخترکان!

آغاز تور و کارگاه قصه‌گویی «باغ قصه‌ها» برای آنان، با پیشواز طوطی کتابخانه و موزه ملی ملک است ... فریاد «طوطی ... طوطی» یکی از دخترکان که دوستان‌اش را به تماشای میزبان‌شان فرامی‌خواند، در باغ قصه‌ها را برای آنان گشود. تندیس حاج حسین آقا، واقف و بنیان‌گذار کتابخانه و موزه ملی ملک، دومین جایی است که طوطی و راهنماها، کودکان را به آنجا می‌برند «بچه‌ها! این مجسمه آقای ملک است. می‌دانید چرا مجسمه او را در این موزه ساخته‌اند؟». دخترکی که شگفتی و شادی، سیمایش را پوشانده است، شیرین‌سخنانه پاسخ می‌دهد «چون خیلی روزنامه می‌خوانده است!». شاید بریده روزنامه‌های قدیمی روی دیوارهای این تالار موزه که درباره سرگذشت واقف بوده، دخترک را با این ذهنیت همراه کرده است. هم‌کلاسی او با ردی از جای خالی دندان‌های شیری بر لبخندش به جای‌مانده است، پاسخی عجیب به پرسش می‌دهد «چون نگهبان همه درهای دنیاست!». کسی چه می‌داند در دنیای ذهن او چه می‌گذرد؛ شاید دروازه‌ها و درهایی که از آن‌ها گذشته تا به موزه برسد، او را بدان‌سو راهنمایی کرده تا حاج حسین آقا را نگهبان همه درهای دنیا برشمرد.

در میانه این گفت‌وگوها و پرسش‌ها و پاسخ‌ها، از سویی دیگر ناگهان ناصرالدین شاه موزه با لباسی قاجاری به سوی کودکان می‌آید تا تابلوی قاجاری میدان مشق را برایشان بازسازی کند؛ آنجا که شاه قاجار به همراه صدراعظم و ولیعهد، ایستاده بر محوطه کنونی باغ ملی که آن روزگار میدان مشق نامیده می‌شد، مشق قشون را می‌نگرند. دخترکان اما با تماشای قامت ملوکانه، سرخوشانه او را به بازی و شوخی می‌گیرند «این که سبیل‌اش مصنوعی است ... عصایش هم الکی است، پایه طلایی راه‌بند موزه است!». سلطان صاحب‌قران اما سخاوتمندانه این شوخ‌طبعی کودکان را از نظر می‌گذراند و پاسخ‌گوی پرسش‌هایشان می‌شود؛ همینطور لقب است که از دان ملوکانه به سوی کودکان سرازیر می‌شود «دخترم! از امروز، تو یوزباشی سلطنتی هستی! آهای دختر! تو را مین‌باشی لقب می‌دهیم ... تو نیز مستوفی‌باشی دربار مایی!». اینجا است که دیگر نمی‌توان غروری آمیخته با شرم و خجالت را روی صورت این میهمانان کوچک ندید.

تور باغ قصه‌های کتابخانه و موزه ملی ملک، فرصتی است یگانه تا کودکان، به گونه‌ای خلاقانه آموزه‌های تاریخ و میراث فرهنگی را با بازی و سرگرمی فرابگیرند. راهنماها و قصه‌گوها نیز در این فرآیند یادگیری، از رفتارها و واکنش‌های کودکان، بسیار می‌آموزند.

قصه که آغاز می‌شود، دیگر از راه‌پیمایی در تالارهای موزه خبری نیست. کودکان در فضایی که برای این کار طراحی شده است، می‌نشینند تا راهنماها و قصه‌گوها، تعامل خود را با آن‌ها آغاز کنند. این بار پس از روایت قصه طوطی و بازرگان، کودکان به چهار گروه تقسیم شدند تا خود صحنه‌های تئاتر کاغذی را بسازند. تئاتر کاغذی، روشی در روایت قصه است که صحنه‌های گوناگون قصه با تصویرهای کاغذی و حرکت دادن آن‌ها شکل می‌گیرد. هنگامی که کودکان پس از شنیدن قصه و ارتباط با شخصیت‌های آن، خود عنصرهای تصویری روایت را می‌آفرینند، این آموزه‌ها برای همیشه در ذهن‌شان ثبت می‌شود و آن را به یک خاطره همیشگی تبدیل می‌کند.

مربیان می‌کوشیدند با راهنمایی، نه آموزش، خلاقیت کودکان را بارور کنند و پرنده روح آنان را از درون‌شان به سوی آزادی و خلق یک کولاژ راهنما باشند. وسایل ساخت کولاژ پارچه، کاغذ رنگی، روبان، سنگریزه، فوتر، مقوا، چسب و قیچی بود. کودکان، خانه بازرگان قصه مثنوی مولانا را با سقفی از حریر ساختند و دری از اطلسی برایش گذاشتند. همچنین برای آن، کلونی درست کردند و پرده‌هایی از چیت برای پنجره گذاشتند. خورشیدی با فوتر درست کردند با شعاع‌هایی به زیبایی لبخندشان ... برای طوطی قفسی از روبان‌های رنگی ساختند و بیابان مسیر سفر بازرگان را با خورشیدی از حریری و تور طلایی روشن کردند و در صحرا پرنده و شترهایی با کاغذ رنگی ساختند. گروهی دیگر جنگل‌های زیبای هندوستان را با دستان کوچک‌شان خلق کردند. جنگلی زیبا بود و آسمانی به نرمی صورت‌شان داشت که با پنبه آراسته شده بود. کف جنگل با سنگ‌ریزه‌هایی سنگ‌فرش شده بود و درختانی تنومند از کاغذ داشت. یکی از مربیان برای دخترکی، دم و منقار ی کاغذی ساخته بود که به شکل چهرکی بر صورت‌اش آویخت. طوطی شیرین‌گفتار شیرین‌سخن می‌خندید و می‌چرخید در باغ قصه‌های ملک!

پایان قصه ما، کودکانی بودند که در صلح و صفا و در فضایی دوستانه به صورت گروهی به بخشی از قصه‌ای تبدیل شدند که خودشان آن را تصویرگری کرده بودند.

نظر شما:

مهشید
۱۰:۰۸:۵۲ ۱۶ آذر ۱۳۹۴
بسیار عالی. ممنون از همه عزیزانی که این ایده های ناب را ارائه می دهند و سپاس از تمام کارکنان موزه ملک. من همیشه کارگاه های آموزشی و تورهای فوق العاده موزه ملک رو به اطرافیانم که بچه هایی در این رده سنی دارند توصیه می کنم.
همانطور که والدین، کلاس های پرهزینه و مد شده امروزه را برای فرزندان خود از واجبات می دانند، امیدوارم زمان بیشتری را به پرورش فکر و روح کودکان و ارتباط آنان با گذشته و هویت خود اختصاص دهند.